My vampire partner part : 4
'بمیرین حروم زاده ها'
آه کشید
تقصیر آنها نبود که حرامزاده بودند و باید بمیرند
با توجه به اینکه اتاق هتل او را میترساند، ترجیح داد برای پیدا کردن خون در شهر بیرون بیاید
کسی که قبلا با او بود به جنوب... ایبیزا به معنای واقعی کلمه فرار کرده بود
توضیحات کوچکی در مورد شغلش ، چند جمله ای در مورد پادشاه برخاسته یا مزخرفات جنگی جدی
و پاریس شاد و بی دغدغه
حالا هر چیزی که معنی اش بود گفت
بعنوان یک خون آشام از لور از آن قشر از موجودات بود که انسانها را متقاعد میکرد که آنها فقط در تخیلاتشان وجود دارند و چون لور اینجا مبهم بود اما هنوز نتوانسته بود جانشینی برای تهیه کننده ی خون کسی که بصورت غیر قانونی برای اِما از بانک خون خون تهیه میکرد پیدا کند
هر موجودی از لور که او را میدید از او فرار میکرد چون او یک خون آشام بود
آنها بدون اینکه حتی بدانند او یکی از اصیل ها نیست به او ناسزا میگفتند هیچکس نمیدانست اما بزدلیست که هرگز در زندگی اش کسی را گاز نگرفته
همانطور که خاله اش دوست داشت به همه بگوید
"اِما اگه گرد بال زدن یه پروانه بهش بخوره جیغ میزنه و گریه میکنه"
ولی در طول این سفر که بر آن اصرار داشت، هیچکاری نکرده بود
تلاشش برای پیدا کردن اطلاعاتی در مورد پدرو مادر فوت شده اش... مادر والکری و پدر ناشناس خون آشامش... یک شکست بود
شکستی که با تماس گرفتن با خاله هایش به اوجش میرسید
چون خودش نمیتوانست تغذیه کند. رقت انگیز است
آه کشید
برای هفتاد سال دیگر بخاطر این مورد تمسخر قرار میگرفت..... صدای برخورد چیزی را شنید و قبل از اینکه بتواند بخاطر از دست دادن ارتباطش با پیشخدمت حس بدی داشته باشد ضربهی دیگر و بدنبالش ضربه های دیگری شنید
با کنجکاوی سرش را برگرداند.......
درست جلوی چشمانش یک چتر میز پانزده فوت در هوا پرت شد و بسمت رود سن رفت و روی یک قایق تفریحی افتاد و صدای ناسزاهایی شنیده شد
چراغ های راه نیمه روشن شد و مردی بلند قامت میزهای کافه ، سه پایه های نقاشی هنرمندان و کتابهایی که برای فروش گذاشته شده بود و عکسهای پو*ر*ن*ویی که نقاشی قرن ها قبل را نشان میداد را روی زمین پرت کرد
توریست ها جیغ کشیدند و در پی خرابی ها فرار کردند
اِما با نفس سختی ایستاد و کیفش را روی شانه اش گذاشت
مرد مستقیما داشت به سمت او میامد
کت بلند مشکی اش متناسب و از پشتش کشیده میشد
اندازه و حرکات روان غیر طبیعی اش باعث شد ، فکر کند که امکان ندارد او یک انسان باشد
موهایش پرپشت و بلند بود و نیمی از صورتش را میپوشاند و ته ریشهای چند روزه چانه اش را پوشانده بود
مرد دستش را به سمت اما تكان داد و غريد
_ تو
های گایز اینم از پارت هدیه لایک و کامنت بزارید حمایت کنید یادتون نره
برای پارت هدیه بعدی لایک هاتون بالای ۳۱ تا باشه
آه کشید
تقصیر آنها نبود که حرامزاده بودند و باید بمیرند
با توجه به اینکه اتاق هتل او را میترساند، ترجیح داد برای پیدا کردن خون در شهر بیرون بیاید
کسی که قبلا با او بود به جنوب... ایبیزا به معنای واقعی کلمه فرار کرده بود
توضیحات کوچکی در مورد شغلش ، چند جمله ای در مورد پادشاه برخاسته یا مزخرفات جنگی جدی
و پاریس شاد و بی دغدغه
حالا هر چیزی که معنی اش بود گفت
بعنوان یک خون آشام از لور از آن قشر از موجودات بود که انسانها را متقاعد میکرد که آنها فقط در تخیلاتشان وجود دارند و چون لور اینجا مبهم بود اما هنوز نتوانسته بود جانشینی برای تهیه کننده ی خون کسی که بصورت غیر قانونی برای اِما از بانک خون خون تهیه میکرد پیدا کند
هر موجودی از لور که او را میدید از او فرار میکرد چون او یک خون آشام بود
آنها بدون اینکه حتی بدانند او یکی از اصیل ها نیست به او ناسزا میگفتند هیچکس نمیدانست اما بزدلیست که هرگز در زندگی اش کسی را گاز نگرفته
همانطور که خاله اش دوست داشت به همه بگوید
"اِما اگه گرد بال زدن یه پروانه بهش بخوره جیغ میزنه و گریه میکنه"
ولی در طول این سفر که بر آن اصرار داشت، هیچکاری نکرده بود
تلاشش برای پیدا کردن اطلاعاتی در مورد پدرو مادر فوت شده اش... مادر والکری و پدر ناشناس خون آشامش... یک شکست بود
شکستی که با تماس گرفتن با خاله هایش به اوجش میرسید
چون خودش نمیتوانست تغذیه کند. رقت انگیز است
آه کشید
برای هفتاد سال دیگر بخاطر این مورد تمسخر قرار میگرفت..... صدای برخورد چیزی را شنید و قبل از اینکه بتواند بخاطر از دست دادن ارتباطش با پیشخدمت حس بدی داشته باشد ضربهی دیگر و بدنبالش ضربه های دیگری شنید
با کنجکاوی سرش را برگرداند.......
درست جلوی چشمانش یک چتر میز پانزده فوت در هوا پرت شد و بسمت رود سن رفت و روی یک قایق تفریحی افتاد و صدای ناسزاهایی شنیده شد
چراغ های راه نیمه روشن شد و مردی بلند قامت میزهای کافه ، سه پایه های نقاشی هنرمندان و کتابهایی که برای فروش گذاشته شده بود و عکسهای پو*ر*ن*ویی که نقاشی قرن ها قبل را نشان میداد را روی زمین پرت کرد
توریست ها جیغ کشیدند و در پی خرابی ها فرار کردند
اِما با نفس سختی ایستاد و کیفش را روی شانه اش گذاشت
مرد مستقیما داشت به سمت او میامد
کت بلند مشکی اش متناسب و از پشتش کشیده میشد
اندازه و حرکات روان غیر طبیعی اش باعث شد ، فکر کند که امکان ندارد او یک انسان باشد
موهایش پرپشت و بلند بود و نیمی از صورتش را میپوشاند و ته ریشهای چند روزه چانه اش را پوشانده بود
مرد دستش را به سمت اما تكان داد و غريد
_ تو
های گایز اینم از پارت هدیه لایک و کامنت بزارید حمایت کنید یادتون نره
برای پارت هدیه بعدی لایک هاتون بالای ۳۱ تا باشه
- ۱۶.۸k
- ۰۵ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط